دوست ندارم آمدنت را مرور کنم، سخت است برایم بازگو کردن عبورت از تدبیر و حتی امید، مهم تر از دیروزی که گذشت و فردایی که معلوم نیست با چه شکلی بیاید الانِ من است.

 

 

تو مرزها را شکافتی و در دل دنیا خودت را جا دادی. وارد کشورم شدی، رسیدی به شهرم، الانِ من را تحت تاثیر قرار دادی، غمگینم کردی. به خودت نبال برای درگیر کردنمان، بال و پَری که هم نوعانم به تو دادند بزرگت کرد، بال و پَری به نام بی توجهی، بی دقتی و شوخی گرفتن های احمقانه.

 

 

کرونای نامهربانِ اینروزها من به اندازه خودم، فردیتم، حق شهروندی ام و بعنوان موجود زنده‌ای که روی این کُره خاکی و آبی نفس می‌کشد حق اظهار نظر دارم و آزادم برایت آرزوی مرگ کنم، امیدوارم خیلی زود گام های منحوست بریده شود.

 

 

اگر خواستی برای ماندگاری اسمت در تاریخ برای بعد از مرگت یادداشتی بنویسی، لطفا اسم همدست‌هایت را هم بنویس، تو که هر روز شاهد جدال تن به تن بچه‌های درمان با خودت هستی! بنویس که اجسامی وجود داشتند هم شکل دشمنانت، جان داشتند، نفس می‌کشیدند، دست و پا و دماغ داشتند، مو و سر داشتند ولی شعور نداشتند، بنویس که بی‌شعوریشان تا چه اندازه در راستای اهدافت بود. راستی چقدر ذوق می‌کنی بابت جاده های شلوغ و پُرتردد؟!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها